موسسه گوهرشناسی تحسین

با همکاری آموزشی دانشگاه خوارزمی

گوهر در شعر شُعرایِ پارسی گوی

در مقاله “گوهر در شعرِ شُعرایِ پارسی گوی” به اشعاری  می پردازیم که واژه گوهر در آن آمده است.

گوهر در شعر شُعرایِ پارسی گوی

  • حافظ شیرازی

    • «گوهر» در غزلیات حافظ شیرازی
      • آن شد که بار منت ملاح بردمی
        گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
      • صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
        گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
      • حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
        ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
      • یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
        در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
      • چشمی که نه فتنه تو باشد
        چون گوهر اشک غرق خون باد
      • چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
        ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
      • گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
        طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
      • چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
        غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
      • تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
        کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
      • زمان خوشدلی دریاب و در یاب
        که دایم در صدف گوهر نباشد
      • کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
        که هیچش لطف در گوهر نباشد
      • گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
        قطره باران ما گوهر یک دانه شد
      • مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
        که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
      • گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
        فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
      • گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
        عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
      • یاد باد آن که به اصلاح شما می شد راست
        نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
      • گوهر مخزن اسرار همان است که بود
        حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
      • گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
        ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
      • به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
        خیال باشد کاین کار بی حواله برآید
      • گر نثار قدم یار گرامی نکنم
        گوهر جان به چه کار دگرم بازآید
      • معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
        تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
      • تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
        ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
      • حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
        دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
      • بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
        تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
      • گوهر معرفت آموز که با خود ببری
        که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
      • چون می رود این کشتی سرگشته که آخر
        جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
      • دوستان عیب من بی دل حیران مکنید
        گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
      • ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
        زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
      • دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
        توان به دست تو دادن گرش نکو داری
      • ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
        قدم برون نه اگر میل جست و جو داری
      • نصیحت گوش کن کاین در بسی به
        از آن گوهر که در گنجینه داری
      • گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
        تو تمنا ز گل کوزه گران می داری
      • تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
        ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی

گوهر در شعر شُعرایِ پارسی گوی

گوهر در شعر شُعرایِ پارسی گوی

 

برای این نوشته برچسبی وجود ندارد !

نظرات کاربران

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *